خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

برنامه آبان ماه

 

 1386

 

1

سه شنبه

01/08/1386

حلقه ریکی- ساعت 5

2

چهارشنبه

02/08/1386

مقدماتی بم

3

پنج شنبه

03/08/1386

ریکی 2-1 کرمان

4

جمعه

04/08/1386

ریکی 1-2 کرمان*فوتبال

5

شنبه

05/08/1386

 مقدماتی کرمان

6

چهارشنبه

09/08/1386

مقدماتی مشهد

7

پنج شنبه

10/08/1386

ریکی 1-1مشهد

8

جمعه

11/08/1386

پیشرفته مشهد*فوتبال

9

شنبه

12/08/1386

مقدماتی ماهایوگا

10

یکشنبه

13/08/1386

جلسه دوم ریکی2-6

11

جمعه

18/08/1386

پیشرفته 

12

پنج شنبه

24/08/1386

ریکی 2-7* نشست صلح همیاران و خانواده صلح 

13

جمعه

   ۱۷/۰۸/۱۳۸۶           

25/08/1386

ریکی 1-27

مقدماتی کلام زنده

آفریدگارا!

 
 
آفریدگارا!
امروز به من کمک کن،
تا داستان زندگی ام را،
به همان زیبایی بیافرینم،
که تو کل هستی را می آفرینی.
 
از امروز به من کمک کن،
تا ایمان خود را به حقیقت،
به صدای خاموش اصالتم،
باز یابم.
 
خدایا!
از تو می خواهم،
که مهرت را از طریق من
و با هر گفتارو کردارم،
متجلی نمایی.
 
کمکم کن،
تا هر کاری را در زندگی،
به آیین مهربانی و شادی مبدل کنم.
اجازه بده،
تا عشق را،
به عنوان ماده ی سازنده ی زیباترین داستان،
در باره ی آفرینش تو به کار گیرم.
 
خدایا!
امروز قلبم،
مالامال از شکرگزاری
برای موهبت زندگی است.
از تو متشکرم!
که آگاه هستم، فقط کمال می آفرینی
و چون آفریده ی تو هستم،
پس به کمال خود ایمان دارم!
 
خدایا!
کمکم کن،
که بی هیچ قید و شرطی،
خودم را دوست بدارم
تا بتوانم عشقم را،
با تمامی انسان ها و همه ی گونه های حیات،
در این سیاره ی زیبا،
سهیم شوم.
 
کمکم کن،
تا به منظور شادمانی ابدی بشر،
رؤیای خودم را از بهشت بیافرینم.
آمین!
    

فرستنده لیلا

پرسش اصلی

 

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: ?در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید?. پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت! و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد! که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته. وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: ?کار را بس کنید. آزمون پایان یافته. من نخست وزیرم را انتخاب کردم?. آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: ?چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟? مرد گفت: ?مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟ نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛ هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است?. پادشاه گفت: ?آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد?. این دقیقا مشابه وضعیت بشریت است، چون این در هرگز بسته نبوده است! خدا همیشه منتظر شماست.انسان مهم ترین سوال را از یاد برده است... و سوال این هست: "من که هستم...!؟"

فرستنده سعید