خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

لیوان را زمین بگذار

 
استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید:  به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟  شاگردان جواب دادند  ۵۰ گرم ،۱۰۰گرم ، ۱۵۰ گرم .
استاد گفت :  من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟؟>
شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .
استاد پرسید :  خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ یکی از شاگردان گفت :دست تان کم کم درد میگیرد.
- حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد دیگری جسارتا“ گفت : دست تان بی حس می شود .
عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
 
استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟
شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟
درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است .
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید .
اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد  خواهند آمد .
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهمتر آنست که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند ، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید

فرستنده ارسلان

یک نامه از طرف خدا

ا
مروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
 
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.
متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که
درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.
 
موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛
سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
 روز خوبی داشته باشی...
 
دوست و دوستدارت:خدا



قضاوت

چه سریع در باره ی افراد رأی صادر می کنیم و به نتیجه گیری
 در باره ی آنها می پردازیم. بر چسب زدن به انسانی دیگر،
 دادن هویت ذهنی به او، داوری کردن او و حق به جانب دانستن خودمان
 و اعلام کردن این حکم برای ذهن خود محور رضایت بخش است.
 
هر انسانی شرطی شده که به شیوه هایی خاص فکر و رفتار کند.
شخص نه تنها با تجربه های دوران کودکی و محیط فرهنگی،
بلکه به طور ژنتیکی نیز شرطی شده است.
 
آن وجود حقیقی فرد نیست، بلکه ظاهر اوست. هنگامی که کسی را
قضاوت می کنی، الگوهای ذهن شرطی را با وجود حقیقی او اشتباه
می گیری. انجام این کار، خود، الگویی عمیقاً نا آگاه و شرطی است.
تو به فرد هویتی ذهنی می دهی و آن هویت کاذب نه تنها برای آن شخص،
بلکه برای خود تو هم زندان می شود.
 
کنار گذاشتن داوری به این مفهوم نیست که نمی بینی دیگران چه می کنند.
به این معناست که تشخیص می دهی رفتار آنها شکلی از شرطی شدن است؛
آن را می بینی و همان گونه که هست می پذ یری، اما بر این مبنا هویتی برای
آن شخص نمی سازی.
 
این تو و دیگران را به یک اندازه از هویت شرطی، شکلی و ذهنی نجات
می دهد. آنگاه دیگر منیّت، روابط تو را اداره نمی کند.
 
فرستنده  لیلا