زاهد پیری به بارگاه قدرتمند ترین پادشاه دوران دعوت شد.
پادشاه گفت: به مرد مقدسی که با اندک چیزی راضی می شود، غبطه می خورم.
زاهد پاسخ داد: اعلیحضرت، من به شما غبطه می برم که زودتر از من راضی می شوید.
پادشاه با آزردگی گفت: منظورت چیست؟! تمام این سرزمین از آن من است.
زاهد گفت: دقیقاً! من آهنگ کرات، رودها و کوهسارهای سراسر جهان، ماه و خورشید را دارم.
چون در روان خود، خدا را دارم. اما اعلیحضرت، شما فقط همین قلمرو را دارید.
علی
سلام
مطالبتان را خواندم.این بار تصمیم گرفتک از شما تشکر کنم.مطالبی که می نویسید در کتاب ها هم هست اما ما غافلان به صراغشان نمی رویم اما در وبلاگ شما می خوانیم.ممنون
من کمی از آنچه زاهد گفته را حس کرده ام
شنیدن صدای طبیعت
و لذت آن با همه ثروتها قابل مقایسه نیست