خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

دزد دریایی!

ما همه چیز را آنطور که هست نمى بینیم، آنطور که خودمان دلمان مى خواهد، مى بینیم.
روزى خانم اسمیت در اتاق انتظار مطب پزشکش نشسته بود که زنى همراه پسرک کوچکى وارد شد. پسرک روى یکى از چشم هایش، چشم بندى گذاشته بود که توجه خانم اسمیت را جلب کرد. براى خانم اسمیت خیلى عجیب بود که پسرک با آنکه یک چشم بیشتر نداشت، بسیار شاد و طبیعى به نظر مى رسید.
خانم اسمیت چشم از پسرک برنداشت و دید که چطور دنبال مادرش رفت و روى یک صندلى در همان نزدیکى نشست. آن روز مطب خیلى شلوغ بود. پسرک با سرباز هاى چوبى اش مشغول بازى شد و خانم اسمیت فرصت پیدا کرد تا با مادر او گپى بزند. پسرک ابتدا آرام روى دسته صندلى مادرش نشست، بعد پائین آمد و به مادرش نگاهى انداخت. در این موقع خانم اسمیت فرصت پیدا کرد که با او حرف بزند و پرسید: "چشمت چى شده پسرم"
پسرک کمى روى این سؤال فکر کرد، سپس چشم بندش را برداشت و گفت: "چشمم چیزیش نیست. من یه دزد دریایى ام!"
و دوباره مشغول بازى شد.
خانم اسمیت در تصادف اتومبیل پاى چپش را از زانو به پائین از دست داده بود. آن روز هم به مطب آمده بود تا ببیند مى تواند پاى مصنوعى بگذارد یا نه. از دست دادن پا براى او به صورت یک مصیبت درآمده بود. پزشک سعى کرده بود او را قانع کند که دنیا تمام نشده و با یک پا هم مى شود به زندگى ادامه داد اما او نتوانسته بود با این مسأله کنار بیاید.
پسرک با گفتن عبارت "دزد دریایى" زندگى او را تغییر داد و تصویر ذهنى او بى درنگ عوض شد.
خود را تجسم کرد که مثل "جان سیلور" دزد دریایى دراز قد، لباس پوشیده و با یک پاى چوبى، روى عرشه دزدان دریایى ایستاده، دست هایش را محکم به کمرش زده، سرش را بالا گرفته و شانه هایش را عقب داده است. مى دید که دارد به طوفان لبخند مى زند و تند بادهاى شدید، کت و موهایش را عقب مى راند.
در این لحظه طرز فکرش عوض شد و شجاعتش برگشت. با چوب زیر بغل به طرف مطب دکتر راه افتاد. پسرک برگشت و پرسید: "پاتون چى شده خانم!"
خانم اسمیت لحظه اى فکر کرد، سپس گفت: "پام چیزیش نیست. من یه دزد دریایى ام!"

علی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد