خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

آخرین فرصت

مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای. فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟
او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.
فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد. فرشته با ناراحتی گفت: تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی. دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد.


علی
نظرات 1 + ارسال نظر
ماهی سیاه کوچولو دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:40 ب.ظ

من قبلا این داستانو کاملتر خونده بودم. مرد جهنمی راهزن خطرناکی بود و وقتی از تار عنکبوت آویزان می شه ، بقیه جهنمیان سعی می کنند پاهای مرد را بگیرند و همراه او نجات پیدا کنند ولی مرد تقلا می کند که خود را از مردان دیگر نجات دهد و تار پاره می شود و همه در عمق جهنم فرو می روند.

در ضمن من چند روزه با این وبلاگ آشنا شدم و می خوام به شما به خاطر وبلاگ خوبتون تبریک بگم. وبلاگتون بر خلاف بسیاری از وبلاگ های دیگر حاوی مطالب آموزنده و خواندنی است. سعی می کنم هر روز به شما سر بزنم. موفق باشید و ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد