خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

«اگر عمر دوباره داشتم...»

 

البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد .
اگر عمر دوباره داشتم مى  کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى  گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى  شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى  گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بیشتر مى  رفتم. از کوههاى بیشترى بالا مى  رفتم و در رودخانه  هاى بیشترى شنا مى  کردم. بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج کمتر . مشکلات واقعى بیشترى مى  داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده  ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته  ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى  داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى  روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک  تر سفر مى کردم .
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى  رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى  دادم . از مدرسه بیشتر جیم مى  شدم. گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم  هایم پرتاب مى  کردم . سگ  هاى بیشترى به خانه مى آوردم. دیرتر به رختخواب مى  رفتم و مى  خوابیدم. بیشتر عاشق مى  شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى  رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى شدم. به سیرک بیشتر مى  رفتم .
در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى  کنند، من بر پا مى  شدم و به ستایش سهل و آسان  تر گرفتن اوضاع مى  پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى گوید "شادى از خرد عاقل   تر است" 
 
 
دان هرالد
فرستنده شراره

به آرامی آغاز به مردن می کنی ....

 

به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی!
اگر چیزی نخوانی!
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی!
اگر از خودت قدردانی نکنی!
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خود بکشی!
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند!
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی!
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی !
اگر روزمرگی را تغییر ندهی!
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی!
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی!
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند
دوری کنی!
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامیکه با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آنرا عوض نکنی!
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی!
اگر ورای رویاها نروی!
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یکبار در تمام زندگیت
ورای مصلحت اندیشی بروی!
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری بکن
نگذار که به آرامی بمیری
شادی را فراموش نکن
                                                         پابلو نرودا

فرستنده شراره

عشق همه چیز است

 

در قلب من باران می‌بارید
در ژرفای وجودم پایین می‌آمد
روحم را در خود غرق می‌کرد
این سکوت من را به تلاطم می‌آورد
من دمی هستم برای خاموشی این شعله
و من هرگز کم  نخواهم آورد
من منتظر زمان هستم تا من را با خود ببرد
به مانند طوفان شدیدی که دریا را به خروش می‌آورد
قوی ایستاده‌ام و آنسو را نظاره می‌کنم
عشق من را معتقد نگاه می‌دارد
در میان تاریکی می‌توانی صدا کردن من را حس کنی؟
عشق من را نجات می‌دهد هنگامی که در رویا سیر می‌کنم
عشق و تنها عشق.........همه چیز عشق است
صاعقه می‌زند در بالا
پیش از اینکه به زمین بخورم تنها عشق را می‌شناختم
و حالا ضربه‌های کسی
در کنار من طنین انداز شده
من دمی هستم برای خاموشی
و من هرگز کم  نخواهم آورد
من منتظر زمان هستم تا من را با خود ببرد
به مانند طوفان شدیدی که دریا را به خروش می‌آورد
قوی ایستاده‌ام و آنسو را نظاره می‌کنم