دوستت میدارم
اما خوش ندارم که مرا در بند کنی
بدان سان که رود
خوش ندارد
در نقطه ای واحد ، از بسترش اسیر شود
آبشار باش، یا دریاچه
ابر باش یا بند آب
تا آبهای رودخانه من
از صخره های آبشار تو بگذرد
و به راه خود برود
تا آبهای رودخانه من
در دریاچه تو گرد آید
پس آنگاه از تو لبریزبگذرد
و به راه خود برود
......
دوستت می دارم
اما نمیتوانی مرا در بند کنی
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانست
و بند آب نتوانست ...
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم :
«لحظه ای گریز پا »
.....
محبوب من
آیا نمیبینی ، مویز
کوششی است مایوسانه
برای دربند کردن دانه انگوری گریزپا؟
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش
و مرا بپذیر
آنچنان که هستم
مرا بپذیر
به سان آبشارها ،بند آبها ،دریاچه ها
و بدان که چگونه راهم را
به سوی پذیرش بی نهایت،
می یابم.
شعر از غادة السمان شاعر زن معاصر عرب