خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خدا

 
در روزگاران پیشین، آن گاه که اولین لرزش صدا بر لبانم جاری شد، بر فراز کوهی مقدس رفتم
و با خدا اینگونه سخن گفتم:
پروردگارا، من بنده ی توام. قدرت و اراده ی پنهان تو، قانون من است و من، همواره فرمانبردار
تو خواهم بود.
اما خدا هیچ جوابی نداد، و چون طوفانی عظیم گذر کرد.
 
پس از هزار سال، بر بلندای کوه مقدس قدم نهادم و دوباره، خدای را اینگونه سخن گفتم:
پروردگارا، من آفریده ی توام. مرا از گل سرشتی و تمام هستی ام از توست.
و خدا هیچ سخنی نگقت. اما چون هزاربالی گذشت.
 
 
هزار سال بعد، بلندای کوه مقدس را صعود کرد م وباز، خدای را چنین ندا دادم:
ای پد ر من! من فرزند توام. با شفقت و عشق مرا زندگی بخشیدی، من نیز با عشق و پرستش،
وارﺚ پاد شاهی تو خواهم شد.
و خدا چیزی نگقت و چونان مهی که تپه های دوردست را می پوشاند، دور شد.
 
پس از هزار سال، آن کوه مقدس را بالا رفته، دوباره خدای را اینگونه گفتم:
ای خدای من، ای آرزوی من و انجام من، د یروز توام و تو امروز منی. من ریشه ی تو در
زمین و تو گل من در آسمانی، و ما در نگاه گرم خورشید، رشد خواهیم کرد.
پس همان لحظه، خدا به سویم خم شد و به آرامی، عباراتی شیرین و دلنشین در گوشم نجوا کرد
و همانگونه که دریایی، جویباری ضعیف را بر خویش می کشد، مرا در خود پذ یرفت.
 
و هنگامی که دره ها و دشت ها را فرود می آمدم، خدا نیز آن جا بود.      
 
 
                                                            جبران خلیل جبران
فرستنده لیلا   
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد