خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

خانواده صلح

خانواده ای برای گسترش صلح در جهان

ایمان

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود ، به خدا اعتقادی نداشت . او چیزهایی را که در مورد خداوند می شنید مسخره می کرد. شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشی رفت . چراغها خاموش بود ولی ماه روشنایی داشت و همین برای شنا کافی بود . مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا به درون استخر شیرجه بزند . ناگهان سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد . احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت . از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد . آب استخر برای تعمیر خالی شده بود !

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد